خانه كوچك از صداي اسباببازي علي پر شده است. كودك به عادت هميشه، وسط هال روي زمين خوابانده شده است. با شنيدن صداي احوالپرسي، مهمانان تازهوارد را برانداز ميكند و با بيحوصلگي رو برميگرداند. مادر نگاهي به پسرش مياندازد و با خنده ميگويد: «در روزنامهتان آگهي كنيد يك عدد پسر غرغروي بداخلاق براي فروش داريم. خريدار دارد؟» صداي خندههاي فاطمه فضاي گفتوگو را مملو از شادي ميكند. او نسبت به ديدار قبليمان در 3ماه قبل سرحالتر بهنظر ميرسد. اينطور كه تعريف ميكند مشكلات زندگي نوپاي او و محسن همچنان در جاي خود باقي هستند؛ مثلا دغدغه بيكاري مرد خانه و هزينههاي بالاي درمان علي. با اين حال محبتهاي بيدريغ خوانندگان سبقت مجاز، براي زخمهاي مالي اين پدر و مادر جوان، حكم مرهم را داشته و به پيگيري درمان فرزند بيمار، اميدوارشان كرده است.
- بايد مادر باشي
فاطمه درحاليكه وسايل پذيرايي را آماده ميكند، بيوقفه و باانرژي كلمات را كنار هم مينشاند تا از تلخي نااميدي ماههاي قبل و سوسوي اميد اين روزهايشان بگويد؛ «بايد مادر باشي تا اين حرفها را بفهمي. توي دنيا غمي بالاتر از اين نيست كه جگرگوشهات دردي داشته باشد. تو بداني درمان دارد اما دستات كوتاه باشد و نتواني قدم از قدم برداري. هي كارهاي بچه خودت را با همسن و سالهايش مقايسه ميكني و وقتي ميبيني مثل آنها خوب و خوش نيست احساس بيچارگي و ناتواني سراغت ميآيد. انگار كه يك چيزي قلب آدم را فشار ميدهد. با غصه به اين در و آن در ميزني و پيش اين و آن رو مياندازي. وقتي به در بسته ميخوري حس ميكني كه در جواني پير شدهاي. حال من و محسن همين جور بود وقتي كه مشكلات مالي چارهاي برايمان نگذاشت غير از اينكه درمان بچه يكي يكدانهمان را نصفه و نيمه رها كنيم.»
ليوان چاي را تعارف ميكند و ادامه ميدهد: «از مال دنيا يك پرايد داشتيم كه 5 سال پيش، بعد تولد علي فروختيم. راه ديگري نبود. بچه نارس بود و 57 روز تمام او را توي دستگاه نگه داشتهبودند. 17ميليون تومان خرج برداشت و يك قران و دوزار هم نبود كه از كسي قرض بگيريم. آخرش هم گفتند علي فلج مغزي شده است. بعد هم عمل فتقاش پيش آمد و گذاشتن پلاتين در پاي بچه، مكمل غذايي، كاردرماني و... كه روزبهروز همان سرمايه كمي كه در زندگيمان جفت و جور كرده بوديم را آب كرد. به مراكز حمايتي هم سر زديم. جوابشان يك چيز بود: بودجه نداريم».
كودك بيحوصلهتر از قبل مدام جيغ ميكشد. فاطمه با صدايي بلندتر از فريادهاي علي باقي حرفش را جمع و جور ميكند: «جيبمان داشت خالي ميشد. باز هم دلخوش بوديم به آب باريكه حقوق محسن، تا اينكه راكدي بازار كار خودش را كرد و از كار اخراج شد».
- افسوس گذشته
جيغهاي گوشخراش علي نميگذارد حواس مادر جمع صحبتهايش باشد. روي صورت كودكش خم ميشود. درحاليكه او را با لبخند، «پسر لوس» خطاب ميكند چندبار چهره زرد و استخواني فرزند بيمار خود را ميبوسد و ادامه ميدهد: «معني كارهايش را ميفهمم. اين جيغ و داد و هوار، يعني آقا حوصلهاش سررفته. سر ظهر توقع دارد او را بيرون ببرم. اگر از صبح تا شب او را در كوچه و خيابان بگردانم صدايش درنميآيد. فقط به رفتوآمد ماشينها و آدمها نگاه ميكند. نميدانم در ذهنش چه ميگذرد. بهزيستي كه برديم گفتند هوش علي فقط مقداري كمتر از بچههاي معمولي است».
مهربانتر از قبل علي را نگاه ميكند و با شماتتي كه معلوم نيست به چهكسي برميگردد اضافه ميكند: «بچهام حق دارد از اين خانه و دراز كشيدن كلافه باشد. اگر از همان يكي دو سالگي كار درمانياش را شروع ميكرديم الان مثل بقيه بچهها براي خودش راه ميرفت و دنيايش را كشف ميكرد».
- طعم عشق
محسن، تن نحيف فرزندش را از روي زمين بلند ميكند، سر علي را روي شانهاش ميگذارد و قدم زنان او را آرام ميكند. با خندهاي از سرناچاري ميگويد: «جرأت ندارم توي خانه چند قدم راه بروم. تا اين نيموجبي من را ايستاده ميبيند توقع دارد كه بغلش كنم. وقتهايي كه ميخواهم از خانه بيرون بروم كلي نقشه ميكشم كه من را نبيند وگرنه با جيغها و گريههايش فاطمه را اذيت ميكند».
محسن و فاطمه به آزارهاي ناخواسته فرزندشان راضياند. عشق علي طوري در وجودشان خانه كرده كه حاضر به سپردن او به مراكز نگهداري كودكان كمتوان حتي براي چند ساعت در روز نيستند. فاطمه با ابروهاي گره شده ميگويد: «بعضي دورو بريها پيشنهادش را دادند، اما نه، اصلا قبول نميكنم. اگر از من جدا شود تمام وقتي كه كنارم نيست فكرش را ميكنم. اينكه الان لابد گرسنه است، الان دلش بازي ميخواهد و ... . علي نباشد اين خانه صفا ندارد».
- نشانههاي بهبودي
محسن كفشهاي طبي كودك را نشانمان ميدهد و ميگويد: «دفعه قبل كه آمديد اين كفشها براي علي كوچك شده بود. نياز به تعمير داشت. از همان پولي كه خيرها دادند اينها را درست كرديم. دكتر ميگويد 4سانتيمتر كوتاهي يك پاي بچه نسبت به پاي ديگرش رسيده به 2سانتيمتر. خدا را شكر حركتهاي علي هم خيلي بهتر از قبل است».
بهبود حركات علي بيشتر بهدليل شروع دوباره كاردرماني است؛ هر روز 30دقيقه كه با كلي چك و چانه فاطمه، هزينهاش روزي 25هزار تومان ميشود. او و محسن ترجيح ميدهند عدد يادشده را ضربدر روزهاي ماه نكنند، چون نتيجهاش معادل حقوق يكماه كارگر است و با بيكاري فعلي مرد خانواده جور در نميآيد. آشكارا تلاش ميكنند خود را اميدوار نگه دارند و به نيمه پر ليوان زندگيشان چشم بدوزند؛ «به محضي كه خبر داديد گزارش چاپ شده و خيّرها كمكهايشان را شروع كردهاند به محسن گفتم اين پول، مال علي است و نبايد براي بقيه چيزهايي كه لازم داريم خرجش كنيم. مكمل غذايي خريديم كه هر قوطياش براي 8روز بچه كافي است. 2سال است وزنش ثابت مانده. دكتر ميگويد اگر به اين مكملها ادامه بدهيم دوباره وزنگيرياش را شروع ميكند. بعد هم رفتيم سراغ ادامه كاردرماني. باورتان ميشود؟ در همين مدت كوتاه بدن علي آنقدر خوب جواب داده كه ميتواند 30ثانيه بنشيند. تازه با كفشهاي طبياش ميتواند چند ثانيه كنار ديوار بايستد. كاش خندهها و ذوقكردنهاي علي را از اين تجربههاي جديد ميديديد. نميدانيد من و پدرش از تماشاي اين صحنهها چقدر حظ ميبريم.»
- تا خدا چه بخواهد...
كودك از ديدن فلاشهاي دوربين عكاس روزنامه سر ذوق آمده و با خوشي جيغ ميكشد. علي كه ميخندد غم مشكلات ريز و درشت و آينده مالي مبهم از چهره فاطمه و محسن رخت ميبندد. هر دو به استمرار اتفاقهاي خوب در زندگيشان اميدوارند و با «انشاءالله» و «الهي آمين» ميگويند كه مهرباني سبقت مجازيها شروع خوشيهاي دنبالهدار در زندگيشان است. محسن براي پيدا كردن كار دوباره عزمش را جزم كرده است. هر روز سايتها و روزنامهها را زير و رو ميكند. به چند جا هم آگهي داده و از سوابقش در لولهكشي و جوشكاري گفته است. وقتهاي اضافه را با تاكسي پدرش مسافركشي ميكند تا براي خورد و خوراك روزانه خانواده 3نفرهاش مجبور نباشند سر سفره ديگري بنشينند.
علي همچنان با دوربين عكاس روزنامه سرگرم است. فاطمه نگاه مادرانهاش را به طفل ميدوزد و با لبخند از نقشههاي خود براي ادامه درمان علي تعريف ميكند؛ «ازماه آينده گفتاردرماني را شروع ميكنيم. هم تكلم بچه خوب ميشود، هم آبريزش دهانش. ميدانيد! خودم خبر دارم كه پسرم در هر صورت مثل يك بچه سالم و عادي نميشود، با وجود اين تمام آرزوي من و پدرش اين است كاري كنيم كه علي محتاج كسي نباشد، روي پايش بايستد و خودش گليمش را از آب بيرون بكشد.»
انگار كه بخواهد تمام نگرانيهاي رنگارنگش را يكباره از خود دور كند؛ نفسي عميق را با آهي عميقتر بيرون ميدهد و لبخندزنان اضافه ميكند: «تمام تلاشمان را ميكنيم. تا خدا چه بخواهد...».
- شما چه ميكنيد؟
علي دچار بيماري مغزي است و پدرش هم از كار بيكار شده است. كمكهاي قبلي مخاطبان سبقت مجاز، اين كودك 5ساله را در مسير درمان قرار داده است. شما براي كمك به ادامه درمان او چه ميكنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما